شبه مدرک، شبه عنوان و حالا هم شبه ایزو

در مطلبی که چند وقت پیش در باره قانون ایمنی زیستی نوشته بودم، اشاره شده بود به فردی که در این باره کلی  مدارج دولتی دارد. دوستی فهرستی از عناوین وی را برایم ارسال کرد تا به قول خودش مرعوب شده و از در انداختن نقاط حساس با شاخ گاو سر باز زنم. این عناوین فهرستی بود مشتمل بر ده ها بند. تقریبا جناب ایشان هر مدرکی را که میشد از دولت گرفت و هر عنوانی را که میشد از این دانشگاههای حکومتی کسب کرد و هر جایزه ای را که میشد گرفت و هر تقدیرنامه ای که قابل کسب بودو  . . . را در اختیار داشت. همراه با عضویت چندین هیئت مدیره و ریاست چندین انجمن و مسئولیت چندین شغل و چندین هیئت امنا و غیره. الحق بد شاخی بود و دوستم حق داشت که مرا برحذر میکرد از درافتادن با او! اما این نکته را چرا بعد از این همه روز به خاطر آوردم؟ مربوط می شود به یک ماجرای حاشیه ای در برنامه نود دیشب. هوشنگ نصیرزاده( چقدر این مرد نسبت به دیگر اهالی فوتبال متین و محترم است!) ضمن ذکر اشتباهات داوری بازی سپاهان و حریفش اشاره کرد به شعار مندرج روی پیراهن این تیم با مضمون " سپاهان تنها تیم فوتبال ایرانی برخوردار از استاندارد ایزو ۱۴۰۰۰" وی یادآور شد این ایزو مربوط میشود به استانداردهای زیست محیطی مثل نحوه دفع فاضلاب و غیره و قاعدتا نه یک تیم فوتبال میتواند چنین ایزویی را بگیرد و نه اساسا به آن احتیاجی دارد. آنچه که نصیرزاده گفت برتابنده گسترش موج عناوین تقلبی قزاینده است. از مدرک تقلبی دانشگاهی بگیر تا عنوانی که اساسا مربوط می شود به یک بار حضور آدمی در گروه یا هیئتی یا هر آنچه که با ربط و بی ربط آدمها مجاز شده اند دنبال نام خود بچسبانند. البته بعداز ماجرای قضای حاجت بازیکن ابومسلم در کنار زمین شاید با ذکر ایزو ۱۴۰۰۰ مسئولان سپاهان خواسته اند بگویند ما تیمی هستیم که بازیکنانمان از این کارها نمی کنند! ربط همه آنچه که گفته شد با مجموع عناوین فرد موصوف در اول این نوشتار با خودتان . . .

گفتگویی سرشار از نانوشتنیها

 اشاره: این گفتگویی است پر ابهام. سرشار از سوالهای ناپرسیدنی و جوابهای نانوشتنی. با زحمت بسیار به گونه ای تنظیم شده که ناگفتنیها دست کم اینکه نافهمیدنی نباشند. حتی به دوستانی که در همشهری گفتگو را خوانده اند، توصیه میکنم اینجا با تامل بیشتر آن را مرور کنند:

ادامه نوشته

دغدغه روشنفكران مدرن

چند سالي بعد از فروپاشي شوروي، يك بار خبرنگاري از واتيسلاوهاول، رئيس جمهور وقت جمهوري چك، پرسيده بود: با دموكراتيزه شدن جهان، به نظر مي رسد دودغدغه بزرگ بشر، آزادي و عدالت اجتماعي، از حوزه مبارزات روشنفكري به عرصه چالش هاي حزبي و رسانه اي كشانده شود، با اين حساب، روشنفكران قرن بيست و يكم، براي چه آرمان بزرگي خواهند جنگيد؟ هاول پاسخ داده بود: «شايد بزرگترين آرمان نسل آينده روشنفكران حفظ محيط زيست باشد، در قرن آتي روشنفكران بيش از هميشه دلمشغول محيط زيست خواهند بود.» پاسخ هاول، البته براي آنها كه در سپهر او زيست مي كنند، بيشتر قابل درك است. سبزگرايي در كشور ما، اغلب انگاره اي مبهم و لوكس با حوزه در بردارندگي محدود انگاشته مي شود. به عبارت ديگر، حتي براي اغلب دانش آموختگان ايراني مرزهاي تأثير و نفوذ انديشه سبزگرايي مشخص نيست، از سوي ديگر آن را دغدغه اي لوكس مي دانند كه در تعارض با دغدغه بنيادين ديگر، توسعه گرايي است، همچنين اينگونه تصور مي شود كه دغدغه اصلي سبزگرايان، حفظ چشم اندازهاي طبيعي و جلوگيري از آلودگي شهرها و منابع طبيعي، فقط يكي از ده ها وظيفه هر دولت بوده و نيز دلمشغولان آن عرفاً مي توانند گروهي اندك شمار از نخبگان با تفنن ها و دلبستگي هاي خاص خود باشند. اما سبزگرايي به آن مفهوم كه هاول به آن اشاره مي كند، بي ترديد در ذهن روشنفكر مدرن مورد نظر او قالبي از يك بينش تمام را دارد.بينشي كه مي تواند به ارائه تحليلي جامع و كارآمد از وظايف دولت مدرن و تعاملات اجتماعي شهروند جامعه مدرن بينجامد.

ادامه نوشته

انسان، سیاست و قهقرا

این دو تصویر نماد همه تاریخ افغانستان در ۴۰ سال گذشته هستند. تصویر سمت چپ پارکی در کابل را نشان میدهد با مردمی آسوده خاطر و سیمایی که اصلا با تصاویری که اکنون سالهاست از افغانها میبینیم شباهتی ندارد. و عکس سمت راست وضعیت کنونی همان پارک است. فقط در چهل سال یک ملت میتواند چنین بلایی بر سر خود بیاورد. این عکس را باید فرو کرد در چشم همه طرفداران جهانی سازی که میگویند باید به عقل بشر اعتماد کرد و در نهایت انسان برای برون رفت از هر مشکلی راهی پیدا می کند. این دو تصویر می گویند توان خودتخریبگری بشر کمتر از مصلحت سنجی او نیست.

یک داستان:  همه تاریخ جنگل

قبلا جنگل بود. بعد كمي زباله بود. بعد زباله‌ها بيشتر شد. بعد بايد زباله ها را مي روفتند. دير شد. خيلي دير شد. روفتن زباله‌ها حالا سخت است. ناچارند جنگل را هم با زباله‌ها بروبند.

مهمانی طبیعت: شعری برای سرمای این شبها

آه مادر

اگر آزادی برف بود،

تمام عمر بی سرپناه می خفتم . .                                    محمد الماغوط

پايتخت آلودگي جهان

ابتدا: تهديد آلودگي‌هاي نفت و پتروشيمي، از عسلويه در دوردست آب هاي گرم خليج فارس تا ميانكاله در كرانه خزر. اين طرف بي‌محابا بدون رعايت هيچ ملاحظه زيست‌محيطي و بي‌نياز از كسب مجوز سازمان مسئول، هر بلايي كه دلشان مي‌خواهد بر سر زمين روا مي‌دارند و آن طرف در دل طبيعتي دچار هزار جور استرس و فشار اكولوژيك اصرار دارند كه پالايشگاه احداث كنند. دور از منظر و در دوردست واقع‌بودن دليل اين همه رواداري آلودگي نفتي بر طبيعت ايران نيست، همين جا در حاشيه پايتخت نيز پالايشگاه با اهالي اسماعيل‌آباد و باقرشهر و ... آن روا داشته كه انگار با ماكت كوچكي از ماجراي يونيون كاربايد و اهالي آن روستاهاي پيرامونش روبه‌رو هستيم.

بعد: عسلويه اكنون بزرگ، مشهور و خيلي متمول است. شايد مردم بومي آن نه، اما پروژه‌هاي فعال در اين منطقه قطعا اينچنين هستند. بسياري از اين پروژه‌ها را كمپاني‌هاي بزرگ بعضا خارجي كه اشتهار بين‌المللي دارند، نظارت و راهبري مي‌كنند. سابقه اين كمپاني‌ها مي‌گويد كه در كشورهاي ديگر بسيار مراقب آثار زيست‌محيطي و اكولوژيك فعاليت‌‌هاي خود بوده‌اند. در عسلويه اما اينگونه نيست. چرا؟ پاسخ ساده است؛ هيچ پيمانكاري تا كارفرما وادارش نكند، به خود سخت نمي‌گيرد!

ديگر: وزارت راه، وزارت نيرو، وزارت جهاد كشاورزي، وزارت صنايع و وزارت نفت. اينها فهرست بازيگران اصلي تيم هجوم به طبيعت ايران هستند؛ سازمان‌هايي كه غالبا ارزيابي زيست‌محيطي را به هيچ نمي‌انگارند و هر جا كه دست‌شان برسد، بر اين طبيعت رنجور خنج مي‌كشند. پيراهن شماره 10‌ (فعال‌ترين و مؤثرترين بازيكن در هر تيم) را به تن كدام‌يك از اين 5 نفر بايد پوشاند؟ بي‌اغراق جملگي شايسته اين شماره هستند! اما به واسطه تاثيرگذاري افزون‌تر به نظر مي‌رسد در نهايت بايد اين شماره را به وزارت نفت داد؛ كسي كه مي‌خواهد در حاشيه ميانكاله پالايشگاه بسازد، البته كه به كمتر از كاپيتاني و شماره 10 رضايت نخواهد داد! اين را از مربي تيم، ‌سازمان فخيمه محيط‌زيست هم بايد پرسيد؛ سازماني كه قانونا مي‌تواند و بايد كه تركيب تيم يا نحوه بازي آن را تغيير دهد، اما به غرغركردن روي نيمكت و خيره‌ماندن به تابلوي اسكوربورد ورزشگاه اكتفا كرده است.

سرانجام: متوليان عسلويه نام اين منطقه را پايتخت انرژي جهان گذاشته‌اند. خوب نامي است، مبارك باشد،‌ غرور برمي‌انگيزد، متفرعنانه است و تبختر مي‌آفريند. زهي سعادت و كامراني... فقط مراقب باشند كه دير نيست روزي كه پايتخت آلودگي جهان هم لقب بگيرند؛ لقبي كه البته چندان تفاخري برنمي‌انگيزد.

یک داستان جدید

طولاني‌ترين داستان جهان

 مي‌خواسته است به او بگويد دوستت دارم. ده سال گذشته و هنوز نتوانسته است. اين طولاني‌ترين داستان جهان است. روايت آن تا حالا ده سال به طول انجاميده و شايد يك عمر ادامه پيدا كند.

تلف شدن نتيجه جست و جوی دوهزارو سيصد ساله

پايتختي تهران حاصل افزون بر دوهزارو سيصد سال جستجو بوده است . در قطاع هاي مختلفي از محورهاي غربي- شرقي و شمال شرقي به جنوب شرق و از شمال به جنوب كشور افزون بر بيست شهر طي دوهزار و پانصد سال گذشته بخت پايتختي ايران را داشته اند . اما در اين ميان طولاني ترين دوره پايتختي متعلق به شهر تهران است . حتي طولاني تر از شوش و هگمتانه و اصفهان . دويست سال پيش وقتي كريمخان زند براي نخستين بارراي به پايتختي تهران داد ، وچند سال بعد كه آقا محمد خان اين راي را به منصه اجرا گذاشت ، به واقع انتخاب آنها حاصل يك نگاه منطقي و آسيب شناسانه به وضعيت ديگر پايتخت هاي ايران در طول تاريخ و ديگر شهرهايي بود كه مي توانسته اند بخت پايتختي داشته باشند.

ادامه نوشته

یک داستان: حادثه در صومعه

راهبه ای که مورد تجاوز به عنف قرار گرفته، اشک می ریزد و به شدت از دست خودش عصبانی است:

-نباید از او میخواستم بیشتر توضیح دهد، کلا مردها با اعتراف به گناهانشان هم ممکن است دوباره عنان نفس را از دست بدهند . .

در باره داستانکها

داستان های کوتاهی که در وبلاگم میگذارم تعلق دارند به دو کتابم: یکی "سفر به دریای آبی ژرف" که سال ۸۲ توسط نشر آبی چاپ شده و دیگری کتاب "صد داستان" که هنوز چاپ نشده و فعلا در مرحله چنان که افتد و دانی طولانی کسب مجوز قرار دارد. نوشتن این جور داستانهای مینیمالیستی اوایل برای من فقط  تفنن بود. اما به اصرار دوست عزیزم امید پارسانژاد به تدریج آنها را حوالی سالهای ۷۸ تا ۸۱ در ستونی در صفحه آخر روزنامه چاپ کردم که اتفاقا خیلی مورد توجه گرفت و سرآغازی شد برای ستونهای مشابه در روزنامه های دیگر و البته به تدریج لوث شدن سبک مینیمالیسم. ناگفته نماند که همین عنوان "داستانک" ابداع امید بود برای آن ستون و اگر اشتباه نکنم قبل از آن باب نبود که به فلاش فیکشنهای مینیمالیستی داستانک گفته شود. به هرحال این سبک در خودش گروتسک دارد. بعضیها خیلی میپسندندش و بعضیها هم اصلا نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. این مطلب در پاسخ به کامنت "حسین" که در همین باره پرسیده بود نوشته شد.

یک داستان: رویای درناهای طناز

توی اینهمه آدم که دور و بر من هست، فقط تو این شانس را داری که صدسال بعد هم زنده باشی. تازه به دنیا آمده ای. کودک سالمی هم هستی. وضعیت بهداشت و درمان هم توی دنیا بهتر شده. لابد تا تو بزرگ تر شوی بهتر هم می شود. شاید از صد سال هم بیشتر عمر کنی. اما من درست با صد سال بعد کار دارم. درست در چنین روزی که روز تولد من است، شاید بچه ها و نوه هایت را دور هم جمع کنی و برای شان تعریف کنی از آخرین کسی در جهان که می توانست رویای درناهای طناز را تعبیر کند. مثل امشب، که حتماً بزرگ تر که شدی برایت خواهند گفت که چطور برای مهمان ها توی باغ، شرح دادم رویای درناهایی را که نیم خواب و نیم بیدار، داشتند در عمق تاریکی آسمان به سمت جنوب می رفتند. تا آن موقع، قطعاً دیگر درنایی نمانده، اما شاید بتوانی همین طور کاری کنی که سده به سده کسی باشد که برای دیگران خاطره من را تعریف کند و خاطره درناهای طناز را و اصلاً خاطره زمانی را که رویا هم بخشی از زندگی آدمیان بود. تو این کار را می کنی و هر سده انگار که من از نو متولد می شوم.

برای شوخی: تصویر مستند از کودک آزاری توسط پریسلی!

این کودک آزاری از آن عباراتی است که جدیدا روزنامه ها باب کرده اند. به خاطر یک جور پاستوریزه کردن صفحات حوادث روزنامه ها. به هر حال همه میدانند ماجرای آزار در این صفحات ربطی به مفهموم ظاهری این عبارت ندارد. کودک موجود در این عکس هم به هر حال توسط بزرگسالان قدری مورد سوء استفاده و آزار قرار گرفته است. اگر چه ظاهرا خودش از تبدیل شدن به زیر دستی الویس پریسلی چندان ناراضی به نظر نمی رسد!
ادامه نوشته

روش هاي كهنه براي حل مشكلات تازه

ابتدا:‌در فصل تحسين شده اي از داستان "شازده كوچولو" راوي ماجرا يه يــــك نگهبان فانوس دريايي بــــرمي خورد كه مدام و دقيقه به دقيقه فانوس را روشن و خاموش كرده و هر بارنيز بادقت شب به خيرو صبح به خير مي گويد. مرد نگهبان درپاسخ به سوال شازده كوچولو در همين باره مي گويد كه قبلاً فانوس ، غروب ، روشن و صبح خاموش مي شد . دستور بود كه هنگام روشن شدن ، شب به خير و هنگام خاموش شدن ، صبح به خيرگفته شود.بعد زمان روشن و خاموش شدن تغيير كرده و دقيقه به دقيقه شد،اما دستور تازه اي براي شب به خير و صبح به خير نيامد . اين وضعيت خنده داري است كه مي بينيد!

ديگر: لندن 10ميليون جمعيت و 11 ميليون خودرو دارد. مترو40درصد حمل و نقل اين شهر را به عهده دارد. حتي اگر اتوبوس راهم كم كنيم ،باز، دست كم 5ميليون خودرو ناچارند روزانه در خيابان هاي لندن تردد كنند ، يعني حدود 50 درصد بيشتراز 3 ميليون و 500 هزار خودروي موجود در شهر تهران ،‌لندن ،‌بزرگراه وپل هوايي و زيرگذرو ... چنداني ندارد و اتفاقاً خيابان هاي آن باريك تر از تهران هستند. پس چرا چشم اندازترافيك در لندن بسيار بسامان تر ،‌آرام تر و قابل تحمل تر است ؟ وقتي مولفه هاي فيزيكي و قابل احتساب مقل تعداد خودرو ،‌طول خطوط مترو ،‌طول بزرگراته ها و ... را سربه سر مي كنيم ، آنچه به جا مي ماند مولفه اي نه چندان قابل احتساب است تحت عنوان " مديريت ترافيك " . اين است آنچه به ترافيك در تهران و لندن چشم اندازهايي متفاوت مي دهد .

سرانجام :‌عرض خيابان ها در تهران بر مبناي استانداردهاي متعلق به اواخر دهه 30 و اوايل دهه 40 خط كشي مي شود . در آن زمان خودروها خيلي بزرگ و پت و پهن بودند ، حالانزديك به 50 سال از آن زمان گذشته است . خودروها روز به روز كوچك تر شده اند ريال اما هنوز دستور تازه اي براي تغيير خط كشي خيابان ها و اصلاح اندازه معابر موسوم به كندرو، ميان رو و تندرو نرسيده است . نتيجه ، اين وضعيت نه چندان خنده داري است كه مي بينيم !

اژدها را فراموش کرده‌ايم

تالکين استاد فانتري جهان، سخني مشهور دارد با اين مضمون که «خوب نيست يک اژدهاي زنده را وارد محاسباتتان نکنيد، اگر دور و برتان دارد پرسه مي‌زند.» اين حکايت ماست و بحران محيط‌زيست. به آمار که نگاه مي کنيم مي‌بينيم همه چيز دارد شتابناک از دست مي‌رود؛ دومين کشور جهان از نظر شدت فرسايش خاک( به تازگي گفته شد دومين نه، اولين!)، ششمين کشور از نظر جنگل‌زدايي(آمار چند سال پيش است، شايد الان ارتقا مقام پيدا کرده باشيم!)، اولين کشور در ليست سرخ کنوانسيون رامسر(اين يکي جديد است و قطعا بدتر از آنچه که اعلام شده نيست!)، پنجمين کشور جهان از نظر شدت بيابان‌زايي (اين آمار را احتمالا سازمان جنگلها و مراتع تکذيب مي‌کند. البته خوشبختانه اين سازمان منکر وجود بيابان در ايران نيست)، و کاهش 90 درصدي جمعيت حيات‌وحش در کشور(آمار مستند مرتبط را به زودي ايرن اعلام مي‌کند). اما کدام مقام بلند پايه کشور تا کنون در اين باره سخني به ميان آورده است؟(بلند پايه به جاي خود، حتي کوتاه پايه‌ها هم ظاهرا در اين باره هيچ دلمشغولي و نگراني ندارند) نه فقط مقامات، بلکه رسانه‌هاي جمعي هم در اين باره منفعل و ساکت هستند. جز يکي دو سطري در حد توجيه و اندرز، در ميان اين همه طرح جامع و طرح چشم‌انداز و سند بلند مدت و... آيا اشاره‌اي جدي به موضوع محيط‌زيست کشور و وضعيت اسفناک ديده مي‌شود؟ ترديدي نيست که همه اژدهاي گرسنه و خونريزي را که دارد اطراف ما پرسه مي‌زند و حريصانه به ما خيره مانده است، فراموش کرده‌اند.

يك داستان: در آرزوي مرگ براي همه منتقدان

- اين مزخرفات چيه كه كشيدي؟ تو هيچ وقت نقاش نميشي. برو دنبال يك كار بهتر.

و اينطور بود كه هيتلر نقاشي را رها كرد و دنبال يك كار بهتر رفت.

یک عکس واقعی، اما وهمناکتر از قصه های پریان

اول تصور می کردم یک عکس فتوشاپی است. اما منبع عکس معتبر است و کمی دقت نشان از واقعی بودن تصویر می دهد. یک روز ابر و مه در ونکوور کانادا. برج های بلند شهر از دل ابر ببرون زده اند و چشم اندازی وهمناک ایجاد کرده اند. نمادی برای درافتادن با آنتی مالتیسیستها که در تقابل با نیو مالتیسیستها می گویند بشر بی مقدارتر از آن است که بتواند اقلیم جهان را تغییر دهد. نه، بشر می تواند. ببینید چطور همچون قصه های پریان بر فراز ابرها ساکن شده است.

انتصاب به سبک کوه نشینان سییرا مایسترا

ابتدا: گفته شده وقتی که کاسترو، چه گوارا و همرامانشان از کوههای سییرا مایسترا فرود آمدند برای فتح هاوانا سن آنها معادل متوسط سن یک تیم فوتبال بود، یعنی حدود بیست و هشت سال. بدیهی بود که این گروه جوان تازه به حکومت رسیده برای تشکیل یک کابینه کامل آدم کم بیاورند و مجبور بشوند هر ربط کوچکی بین یک آدم و یکی از حوزه های حکومتی پیدا کنند وی را به وزارت همان حوزه منصوب کنند.(مردم ایران با چنین انتصاباتی اصلا ناآشنا نیستند.) از جمله اینکه برای وزارت راه در به در میگشتند برای یک آدم مناسب و در نهایت برای این پست چریکی را انتخاب کردند که در دوران مبارزه کارش منفجر کردن پلها بود، با این استدلال که بالاخره او ارتباطی با مقوله راه و اهمیت آن داشته است!

بعد: چندی پیش یکی از روزنامه ها گزارش مفصلی چاپ کرد در باره تخلفات زیست محیطی یک مدیر در یکی از شهرها. تخلفاتی مرگ آفرین که مستندات آن شگفتی بسیار برانگیخته بود. به تازگی آن مدیر، بله همان مدیر، منتصب شد به مسئولیت امور زیست محیطی همان شهر! حکم انتصاب را که میخواندم بلافاصله شیوه انتصابات در دولت کاسترو را به خاطر آوردم. بله، منفجر کننده پلها وزیر راه شده است.

سرانجام: یک سوال بی ربط: وقتی نوشته های ما هیچ تاثیر دنیوی و احتمالا اخروی ندارد، چرا مینویسیم؟ اخر برای کی؟ آخر برای چی؟

و سرانجام . . آن ايرن كه من ميخواستم

از ديروز بالاخره ايرن سروشكل خود را پيدا كرد. مشكلات متعدد فني تا حالا مانع شده بود كه بدنه اصلي تحريريه ما بتواند كار خود را آغاز كند. اما از آنچه كه ايرن در اين دو روز ارائه داده نسبتا راضي هستم. خبرهاي خوب و اثرگذاري داشته ايم و از همه مهمتر اينكه فضاي تحريري ما مناسب شد براي توليد روزانه آن حجم خبر و مطلبي كه از يك روزنت حرفه اي و آبرومند انتظار مي رود. شرح مشكلات اين چند ماه يك سينه سخن است كه . . بماند. عادت دارم هميشه انگشت اتهام را فقط متوجه خودم بكنم و اين بار نيز همين كار را مي كنم. انتخاب هاي غلط من باعث شد چند ماهي وقت را از دست بدهيم و البته توي ذوق دوستاني بزنيم كه لابد تصور مي كردند منظور ما از خبرگزاري مستقل محيط زيست همان تخته سياه مغشوشي بوده كه تا حالا در معرض تماشا بوده است. البته چند اصلاح ديگر هم در گرافيك سايت انجام خواهد شد كه از جمله آنها چرخش خودكار چهار خبر اول است كه به صفحه اول سيمايي كاملا آنلاين خواهد داد. به هر حال لازم است به خاطر اين همه تعلل از دوستان علاقمند  به موضوع عذر خواهي كنم و اميدوارم كه از اين به بعد ايرن هماني باشد كه ميخواسته ايم.

آیش ده ساله جنگلها، چالش جدید ما

طرح آیش ده ساله جنگلهای ایران که با مخالفت دولت روبرو شده، میتواند مهمترین کارزار طرفداران محیط زیست در ایران طی ماههای در پیش رو باشد. اگر چه متن طرح هنوز به طور کامل منتشر نشده و نیز هر چند ماهیت آن با نقدهای کارشناسی جدی روبرو خواهد بود، اما تردید نیست که این طرح کاراترین حربه اگر نه برای حفظ جنگلهای ایران، اما دست کم یرای تمرکز توان پراکنده طرفداران محیط زیست و نیز گسیل نگاهها به مشکلات فزاینده زیستبومهای جنگلی ایران است. بیایید دور هم جمع شویم برای پیگیری مجدانه اجرای این  طرح. خبر مربوطه را به نقل از ایرن در زیر بخوانید:

مخالفت وزارت کشاورزي با طرح آيش جنگل هاي ايران

ايرن – خبرنگار ويژه : دليل تعويق طرح آيش گذاري ده ساله جنگل هاي ايران مخالفت وزارت کشاورزي اعلام شد. به گزارش خبرگزاري محيط زيست ايران (ايرن ) با وجود موافقت شماري از کارشناسان سازمان جنگلها و مراتع با طرح مذکور مديران اين سازمان و نيز اسکندري وزير جهاد کشاورزي به بهانه مشکلات اقتصادي و بحران اشتغال در استان هاي جنگلي اجراي اين طرح را در شرايط حاضر به صلاح نمي دانند. در يک نشست مرتبط ، وزير کشاورزي صراحتاً اعلام کرده است که به آيش گذاشتن جنگلها هزاران فرصت شغلي را از بين برده و در روستاها و شهرهاي کوچک حاشيه جنگلي بحران هاي اقتصادي و اجتماعي ايجاد کرده وحتي ممکن است در اين مناطق تنش امنيتي ايجاد کند .اين گزارش مي افزايد از آنجا که متولي عرصه هاي جنگلي وزارت کشاورزي است ، مخالفت صريح و قاطعانه اين وزارتخانه بااجراي طرح آيش گذاري جنگلها، با وجود پيگيري هاي سازمان حفاظت محيط زيست ، که در اين باره از نظر حاکميتي يک نهاد بالادست تر محسوب مي شود ،‌اين طرح امکان اجرا نخواهد داشت. بر اساس طرح ارائه شده از سوي معاونت محيط طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست به دولت پيشنهاد شده است که هر گونه بهره برداري اقتصادي ،‌به ويژه تجارت چوب ،‌از مناطق جنگلي ايران به مدت ده سال متوقف شده و بهره برداري هاي آتي به وضعيت نهايي جنگلهاي ايران در پايان اين مدت ده ساله منوط شود . مساحت جنگل هاي ايران در چل سال گذشته بر مبناي گزارش فائو به کمتر از يک سوم ( از 22 ميليون هکتار به هفت و نيم ميليون هکتار )تقليل يافته است .

از ارژن تا پریشان، دریغمندی و دیگر هیچ

در باره مطلب "وقتی شیرها سردشان می شود" دوست نادیده ام سید محمد هاشمی کامنتی نوشته اند تماما درد و دریغ برای روزگاری که طبیعت فارس از سر می گذراند. برای روز اول هفته چندان مطلب امیدبخشی نیست . . اما به هر حال این سرنوشت ماست و به قول بورخس هر کس باید بی محابا رودررو بشود با سرنوشتی که در درون دارد:

درود بر شما
نه تنها جانورانی که در دشت ارژن زندگی می کردند ناپدید شده اند بلکه پرندگان مهاجری هم که مدتی به میهمانی ارژن زیبا می آمدند هم دیگر نمی ایند
دشت ارژن با دریاچه اش از بین رفت در پایین تر دشت برم و جنگلهای باستانی بلوطش هم در حال از بین رفتن است و باز هم پایین تر از آن دریاجه پریشان هم در حال احتضار است و همکنون میخواهند با کشیدن جاده ای روستایی در شمال پریشان آخرین تیر خلاص را به منطقه باصطلاح حفاظت شده ارژن وپریشان وارد نمایند. پریشان ملتمسانه منتظر یاری شماست به فریادش برسید.

مهمانی طبیعت: پیشنهاد تازه برای آخر هفته

این یک پیشنهاد دیگر ( در راستای پیشنهادهای قبلی! ) برای گذراندن مفرح و ارزان تعطیلی آخر هفته است. ما همانقدر خوشبخت هستیم که خودمان حس میکنیم. آسوده باشیم و سخت نگیریم.

اوباما، محصول  یا عامل تغییر؟

مثل هر مصرف کننده ناگزیر اخبار رسانه ها، من هم در دو روز گذشته مکررا شاهد تصاویر مراسم نزول اجلال اوباما به کاخ سفید بوده ام. از سال گذشته تا حالا اوباما یک پدیده رسانه ای جذاب بوده است. خیلی سعی کرده ام دلیل این همه جذابیت را بدانم. اما راست این است که تا حالا به نتیجه مشخصی نرسیده ام. چشمگیرترین حرف او شعار "تغییر" بوده است اما عجیب است که هیچکس دقیق نمیداند منظور او تغییر چه چیزی، در چه مقیاسی و با چه هدفی است. شاید هم برای اینکه حرف او را درک کنید لازم است که یک آمریکایی باشید. مثل چند میلیون آدمی که دیروز در مراسم تحلیف او حاضر بودند. البته تردیدی نیست که هاله ای از تغییر سیمای اوباما را در بر گرفته، مردی تیره پوست و جوان که قرار است بزرگترین امپراتوری جهان را رهبری کند. نکته همین است: امپراتوری بزرگ در دست مردی جوان، تیره پوست، سابفا فقیر، اصالتا غیر آمریکایی (اهل کنیا) و حتی بزرگ شده در جایی غیر از آمریکا یعنی اندونزی. تغییری بزرگ رخ داده و محصول این تغییر پرزیدنتی اوباما است. اوباما محصول تغییری است که همه را به اعجاب واداشته، بعید است او بتواند عامل تغییری بزرگتر از آنچه که او را به قدرت رسانده بشود. او سوار بر موج تغییر آمده، به همین خاطر اینقدر حرق از تغییر میزند، اما قطعا زمینه بروز یک تغییر بزرگ در ساختار کشور آمریکا را در ختیار ندارد، مهمتر از همه اینکه آمریکاییها نه احتیاجی به یک تغییر شگرف دارند و نه علاقه ای به آن. به همین خاطر است که زرق و برق مراسم دیروز برای من بیشتر یک بزرگ نمایی هالیوودی به نظر میرسد. گمان میکنم اگر این هیاهو برای ال گور برپاشده بود هم منطقیتر بود و هم برای یک طرفدار محیط زیست مثل من قابل درکتر. مضاف بر آنکه میشد آن را ربط داد به ترس جامعه آمریکا از قهقرای زیست محیطی زمین. اما اوباما جر سیاه بودن و سخنوری و.شباهت به توده تحتانی هیچ ویژگی قابل توجه دیگری ندارد. حداقل اینکه من اینطور فکر میکنم. به نظرم میرسد او  یک جور احمدی نژاد است  برای مردم آمریکا. همین و بس.

دبه در نياوريد لطفا!

ابتدا: شايعات حكايت از آن دارند كه قرار است سال آينده نرخ بنزين نزديك بشود به قيمت واقعي آن . دراين باره حتي از احتمال رسيدن نرخ بنزين سهميه اي به هر ليتر 300 تومان هم صحبت شده است .
واقعي شدن نرخ بنزين ،‌به رغم فشاري كه بر طبقات پائين دست وارد مي كند ،‌در ميان كارشناسان اقتصاد طرفداراني جدي
دارد و گروهي حتي آن را چاره اي اجتناب ناپذير براي برون رفت اقتصاد ايران از بسياري مشكلات موجود مي دانند . اين نوشتار اما قصد مخالفت يا موافقت با طرح افزايش قيمت بنزين را ندارد. بلكه منظور فقط يادآوري يك توافق نانوشته ما بين دولت و مردم است .

بعد: از دير باز گفته شده كه توزيع انحصاري خودروهاي پر مصرف وآلاينده با سه برابرقيمت واقعي ، ما به ازايي است براي عرضه بنزين با قيمتي بسيار پايين تر از نرخ واقعي آن . يعني به واقع مصرف كننده ايراني پولي را كه تحت عنوان يارانه بنزين دريافت مي كند ، تقسيط آن مبلغ اضافه اي است كه هنگام خريد خودرو به دولت ( به عنوان توليد و توزيع كننده انحصاري خودرو در ايران ) پرداخته است . به عبارت ديگر، فرد مصرف كننده يارانه بنزين را قبلاً هنگام خريد خودرو به دولت پيش پرداخت كرده است و از اين بابت تا كنون با دولت بي حساب بوده است . البته اگر يك نظر سنجي انجام مي شد ،‌شايد از همان اول شهروندان ترجيح مي دادند كه از اين تحميل يك جانبه رها باشند ، خودرويي سالم تر ،‌ايمن تر و ناآلاينده تر را با قيمت واقعي بخرند و بهاي بالاي بنزين را در ازاي دسترسي آسان و ارزان به خودروهاي مدرن و با كيفيت و برخورداري از هوايي پاك و آسماني آبي درشهر و عدم اتلاف منابع ملي تحمل كنند .

سرانجام : منصفانه اين است كه اگر قيمت بنزين نزديك مي شود به نرخ واقعي آن ،‌انحصار بازار خودرودر كشور نيز شكسته شود و مردم اجازه استفاده از خودروهاي باكيفيت ، ايمن و غير آلاينده را با قيمت واقعي آن پيدا كنند .دبه در نياوريد لطفاً ، آن توافق اگر چه نامكتوب ، تحميلي و يك جانبه بود، اما به هر حال منافعي هم براي اين جانب ماجرا داشت، ‌نمي شود كه اندك منافع اين سوي توافق ستانده شود، اما گروهي محدود خوش خوشان از انحصار بازار خودرو و همچنان پنجه بر حلقوم مردم بفشارند .