کریم خان اینورژن را پیش بینی نکرده بود

ابتدا: اینکه تهران در میان همه هفده شهری که فرصت مرکزیت سیاسی ایران را داشته اند طولانیترین دوره پایتختی را داشته، نه ناشی از بختیاری تاریخی و بلکه فقط برخاسته از موقعیت جغرافیایی خاص این شهر است. تهران دقیقا در دو نقطه تلاقی قطاع های جمعیتی ایران قرار دارد: قطاع فرضی شمال که از مشهد شروع و به تبریز ختم می شود و قطاع فرضی غرب که از آبادان شروع  و به انزلی می رسد. هشتاد در صد جمعیت ایران در این دو قطاع ساکن هستند. این دو قطاع در ناحیه تهران همدیگر را قطع می کنند و به همین خاطر تهران حتی اگر پایتخت هم نبود در معبر مهمترین شریان های ارتباطی ایران قرار داشت و برای اغلب مردم ایران در دسترسترین منطقه محسوب میشد. جز آن، تهران شهری است برخوردار از مولفه های زیستی مطلوب. دشتهای پیرامون آن خاک حاصلخیزی دارند و کوهستان واقع در بالادست شهر هم ذخیره گاه بزرگی است برای تامین آب و هم عاملی برای تنوع بخشی به فضای زیستگاهی پایتخت. از این جهت باید به کریم خان زند که ایده اولیه پایتختی تهران از او بوده آفرین گفت. اما کریم خان فقط یک نکته را در محاسبات خود برای انتخاب پایتخت جدید در نظر نگرفته بود: توان خودپالایی ضعیف هوای شهرو وقوع مداوم وارونگی دما در فصل سرد آن. به واقع تهران مثل پهلوانی تهمتن و خوش چهره است که بر خلاف سیمای  ستبر خود دچار نارسایی قلبی و تنفسی است و هر لحظه امکان سکته دارد.

بعد: اینورژن یا وارونگی دما پدیده ساده ای است: به طور معمول به خاطر جذب دما توسط سطح زمین دمای هوا با ارتفاع نسبت معکوس دارد. یعنی هر چه به سمت بالاتر برویم دما کمتر شده و هوا سردتر می شود. به همین خاطر با توجه به سبکتر بودن هوای گرم همیشه هوا حالت عروجی دارد. اما در بعضی شرایط خاص ممکن است شرایط برعکس شود. یعنی لایه ای از هوای سرد زیر هوای گرم قرار گیرد. لغزیدن هوای سرد از داخل دره های کوهستان در مناطق پایکوهی به دشت های پیرامون آن در ساعات پایانی شب از جمله عوامل اصلی بروز وارونگی دما است که تقریبا در کل فصل سرد سال یعنی از اوایل پاییز تا اواخر زمستان چنین شرایطی در تهران وجود دارد. البته آنچه که از نظر طبیعی تهران را به محل مناسبی برای وقوع آلودگی هوا تبدیل میکند فقط مناسب بودن شرایط برای وارونگی دما نیست. نکته دیگر خودپالایی ضعیف هوای شهر به دلیل بسته بودن فضای پیرامون آن است. بادهای غالب فقط از یک سمت، شمال غرب، وارد شهر می شوند و هوای ورودی در ژئومورفولوژی شهر که مثل یک کاسه است، به دام می افتد. نتیجه مشخص است: در پاییز و زمستان هوای تهران در ساعات اولیه صبح میل به یکجانشینی و ثبات دارد. در نتیجه آلودگی خروجی از خودروها و دیگر وسایل آلاینده در سطح شهر تلنبار شده و نه به بالا میورد و نه از سوی دیگر میگریزد.

سرانجام: با وجود آهنین بودن توپوگرافی شهر کاهش اثرات اینورژن بر خلاف تصور چندان سخت نیست. ساعت شروع به کار در فصل سرد تهران باید دیرتر بوده و بعد از  ساعات اولیه صبح باشد تا سطح زمین گرم شده و هوا امکان بالا رفتن پیدا کند. البته در چنین شهری با چنین ریه های ضعیفی تردد خودروهای آلاینده و غیر استاندارد هم باید محدود شود. همین. احتیاجی به شماتت کریم خان نیست. انتخاب او واقعا هوشمندانه بوده، رفتار بعدی با زیستبوم شهر است که چندان هوشمندانه به نظر نمی رسد.

و سرانجام انتشار کتاب "بی نهایت"

بعد از چند سال انتظار بالاخره بخت کتاب "بی نهایت" باز شد. از امروز فروش اینترنتی کتاب در سایت آمازون شروع شد که لینک آن را برای دوستانی که احیانا میخواهند سفارش بدهند در پایین گذاشته ام. کتاب را انتشارات مردمک منتشر کرده است. بی نهایت همه خود من است. همه ناصر کرمی. هر چه که هست و هر چه که نیست. بهترین کاری که در زندگی ام انجام داده ام  و در باره آن به عنوان یک رمان حسی دارم که دوستانم میدانند چیست اما بهتر است آن را اینجا ننویسم. حسی که سالهاست با آن زندگی میکنم.

http://www.amazon.com/Eternity-Nahayat-Persian-Naser-Karami/dp/1780830785/ref=sr_1_1?ie=UTF8&qid=1322828750&sr=8-1

رویای ورود سیصد میلیون توریست چینی بر باد رفت

ابتدا: هفته گذشته معاون گردشگری سلزمان میراث فرهنگی و گردشگری در حالی که کمتر از پنج ماه از زمان صدارتش بر صنعت توریسم کشور میگذشت برکنار شد. وی همان مدیری است که در طرحی بدیع با کشف این نکته که چین یک میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت دارد به این نتیجه رسیده بود ایران تاکنون در سیاستهای بازاریابی حوزه گردشگری خود اشتباه میکرده است. چون اگر با تمرکز بر بازار چین ما بتوانیم حداقل 25 درصد جمعیت این کشور را جذب کنیم به معنای ورود سالانه افزون بر سیصد میلیون گردشگر در سال خواهد بود. وی حتی برای آغاز این طرح در راس هیئتی از کارشناسان سازمان متبوعش سفری هم به چین رفته بود. اما حالا قبل از اینکه اولین چینی به ایران بیاید خودش برکنار شده است.

بعد: قبلا هم یک بار در همین ستون گفته شده بود که با توجه به اینکه بازه برنامه های جامع گردشگری بین پنج تا پانزده سال است به طور معمول دوره مدیریت های گردشگری در همه کشورها خیلی طولانی بوده و از دست کم پنج سال تا حتی متوسط ده سال را شامل می شود. اما طی همین سه سال گذشته متولی گردشگری ایران هفت بار تغییر کرده است. یعنی به طور متوسط هر پنج ماه یک مدیر. اینکه هر کدام از این مدیران از کجا آمده و بعد هم به کجا رفته اند خود نکته قابل تاملی است، اما نکته جالبتر این است که هر کدام از این مدیران در مصاحبه های خود مدعی بودند قصد د ارند اقتصاد ایران را از وضعیت تک محصولی نجات داده و گردشگری را جایگزین نفت کنند. بیچاره روح مرحوم ویلیام ناکس دارسی!

سرانجام: نگارنده از برکناری متولی گردشگری کشور متاسف است. نه به خاطر از دست رفتن رویای ورود سیصد میلیون گردشگر چینی، بلکه به این خاطر که مدیری که تازه یاد گرفته بود سیصد میلیون یعنی چند نفر و جذب سیصد میلیون توریست یعنی چه، حالا باید جای خود را به مدیری بدهد که از نو ناچار به آموختن این مباحث است.

دریغا نام ایران . . دریغ

ابتدا: فردا اولین روز کنفرانس بین المللی "ساخت برند در گردشگری" است. من عضو شورای علمی کنفرانس بوده ام وفردا هم قرار است سخنرانی بکنم. احتمالا قرار است پیشنهاد خودم را در باره برند ملی گردشگری در ایران شرح بدهم. و ناگهان اکنون در گذر از چهل سالگی دریافتم پیشنهاد من در این باره چقدر با آنچه که همیشه در زندگی خود به آن عشق میورزیده ام در تضاد است: من میخواهم بگویم ما برای برند ایرانگردی احتیاج به شعار یا تاکید بر یک مقصد خاص و یا یک جاذبه بی نظیر نداریم. ما فقط لازم است بگوییم و نشان دهیم که اینجا، این بخش از بر قدیم همان "پرشیا" است. یعنی یک واژه فقط یک واژه، ما باید بگوییم "پرشیا" همین. به جای همه آنچه که اکنون واژه ایران به ذهن مردم جهان متبادر می کند. به پیشنهاد خودم که فکر میکنم در می یابم چقدر عوض شده ام. من که پرفروشترین کتاب را در توصیف سیمای ایران نوشته ام. و این ناگهان "من" دیگری است.

بعد: واژه ایران به دو دلیل برای من همیشه مقدستر از دیگران بوده. نخست به این خاطر که نام مادر من هم ایران است. دلیل از این بزرگتر می خواهید؟ دیگر به این خاطر که کودکی من در میان خرابه های کاخ های آپادانا و ماندانا و شهر شاهی در شوش گذشته بود. از وقتی که خودم را شناخته ام فر و شکوه ایران باستان با من بوده. چیزهای دیگری هم بود. پدری لر که صبح های جمعه پسرهایش را جمع میکرد دور خودش و برایشان شاهنامه میخواند. . و البته آن خوشباشی آکنده با امید به برآمدن شکوه ایران باستان از ابتدای دهه پنجاه تا سال هفتم آن که کودکی من در آن گذشت. هرگز یک ناسیونالیست به مفهوم شوونیستی یا سیاسی آن نشدم هرگز. در دوازده سالگی اندکی از مزه داغ و درفش را چشیدم اما نه به خاطر گرایش به آن شور برآمده از شلنگ تخته زدن مابین سرستونهای آپادانا. بماند، که هنوز گفتن از آن عقوبت دارد. اما به هر حال ایران همیشه واژه مقدس زندگی من بوده. همیشه. همیشه.

دیگر: سالها قبل پشت یک کامیون خوانده بودم که: "رفیق بی خلل مادر". چند سال قبل بود؟ بیست سال؟ سی سال؟ حتی شاید بیشتر. کودکی بودم که این عبارت را خواندم. خیلی تجربه ها از سر گذرانده ام. دوستان بسیاری که آمده و رفته و یا رفته و باز آمده اند. چیزهای بسیار خوانده و آدم های بسیار دیده و جاهای بسیار رفته ام. اما هنوز با آن راننده کامیون موافقم: رفیق بی خلل مادر . . کم فرصت می کنم به خوزستان بروم. اما هفته ای دو سه بار به مادرم زنگ میزنم. پسر بزرگترم اما مادر هنوز با من مثل یک بچه ته تغاری رفتار می کند: تو فقط زنگ بزن و بگو "داا" من خوب می شوم و دیگر هیچ دردی ندارم. دست کم همین یک توقع مادرم را سعی میکنم انجام بدهم. برای ایران دیگر زندگی من نمیدانم چنین دست کمی وجود دارد و آیا انجامش میدهم یا نه؟

سرانجام: و اینک کار به اینجا رسیده: ناصر کرمی فردا می خواهد پیشنهاد بدهد اگر می خواهید چهار تا آدم رغبت کنند و به کشور ما بیایند، تلاش کنید همه آن ذهنیتی که اکنون نام "ایران" در ذهن مردم جهان ایجاد می کند فراموش شود. نام دیگری برای ایران انتخاب کنید. بله کار به اینجا کشیده است.