عاشق اين راننده نيسان شده ام

راننده نيسان، پشت ماشينش به نقل از ژان پل سارتر نوشته است كه "انسان محكوم به آزادي است". عاشق او شده ام. نكته اين است كه در اين جمله سارتر به مفهم اگريستانسباليستي آزادي نظر دارد و نه انگاره سياسي آن. با اين نگره كه چون انسان تنها موجودي است كه وجودش بر ماهيتش تقدم دارد، پس ما با انتخابي كه ميكنيم آفريننده ماهيت خود هستيم و اين انتخاب اصالت ما را و ماهيت ما را تعيين ميكند. پس هر آنچه كه ميخواهد ماهيتي از پيش تعيين شده را به ما تحميل كند، غلط بوده و انسان چاره اي جز آزادي ندارد. عاشق راننده نيسان آبي رنگي هستم كه همه اينها را ميداند و براي اطلاع ديگر مردم، آن را پشت ماشينش نوشته است.

يك داستان:  روز مرگ باغبان

روی گلها،روی کاشی ها و حتی روی دیوارها ، انگار شبنم نشسته است ، از بس که توی چشم همه اشک هست. کفنی گلدوزی شده روی تاقچه است و توی ایوان، مستطیلی سرد تنها حجمی از چوب است که در این دور و اطراف پیچکی دور آن ریشه ندوانده است. روی در نوشته اند: کسی که گلی راچیده ،به اینجا پا نگذارد. جمعیت سوگوار به ردیف درحاشیه جوی خشک باغ نشسته اند و اشک می ریزند. کسی، وصیتنامه را باز می کند و آن را با صدای بلند می خواند. ازمیان هق هق سوگواران صدایش بریده و منقطع به گوش می رسد:  بوی شب بوها در شب های مهتابی ... بدرهای تمام در شب های شکوفایی اطلسی ها ... همدردی گل های نگونسار در غروب های دلگیر..... بوی بهار نارنج در سپیده دم همه روز هایی که امید بسته اید روزدیگری باشد....همه را برای شما وا می گذارم ...

وقت آن می رسد که مستطیل سرد را توی باغ بگردانند. چشم همه به گلهای آفتابگردان است که رو کرده اند به سوی جمعیت. و تازه حالاست که همه متوجه بوی بهار نارنج ها شده اند و انتظاری را که یک وقت داشته اند برای یک روز دیگر. مستطیل سرد را از باغ بیرون می برند. بوی بهار نارنج منتشر می شود تا گورستان خاموش .

وصف حالي از شيخ ابوالحسن براي اين روزها

بر همه چیزی کتابت بود مگر بر آب. اگر گذر کنی بر دریا، از خون خویش کتابت کن، تا آن کز پی تو در آید داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته اند . . .

ماه بد . . ماه مصيبت

بعد از حادثه عباس، اين ماه براي اينكه بدترين ماه ما باشد همين را كم داشت: تصادفي در پراگ، مرگ آن دو روزنامه نگار جوان و رفتن مهين گرجي به كما. مهين را نزديك به بيست سال است كه ميشناسم. جزو نسل اول خبرنگاران همشهري است. اوايل فقط خبرنگار ورزشي بود اما به تدريج غرق عالم سياست شد و اين اواخر خيلي هم تمايلات سبزگرا و زيست محيطي پيدا كرده بود. هميشه هم خلاق، جسور و پرتلاش. و در سلوك شخصي بسيار مهربان، فروتن و شكيبا. ميشناسم آدمي را كه عاشق مهين بود و هيچ وقت نتوانست اين را به او بگويد. نيز ميشناسم ادمي را كه آن اوايل مهين دلباخته او شده بود و نفهميدم چرا اين را به او نگفت. از آي سي يو و كما هيچ خاطره اميدبخشي در ذهن ندارم. از عزيزان من هر كس كه به كما رفته ديگر برنگشته است. باشد كه براي مهين اينگونه نشود. باشد كه بازبينيمش با آن قد رعنا و لبخندي كه هرگز از صورتش محو نمي شد. باشد كه هنوز فرصت باشد كه آن عاشق مهجور حرقش را به مهين بگويد و مهين نيز ( همچنانكه به شوخي و خنده دو سه ماه پيش در يك گفتگوي طولاني تلفني به من گفته بود) يك بار به آن دلبرده ايام صباوت بگويد كه: راستي باور ميكني من يه چند وقتي آن اوايل عاشق تو بودم؟ باشد كه آن جاده حومه پراگ آخرين مسير زندگي مهين نباشد  . .

يك سفر بد موقع ديگر

يك هفته است توي اسپانيا هستم براي نشست مشورتي برنامه آب سازمان ملل در باره موضوع تغيير اقليم. و تمام هفته را گيج اخبار عباس هستم. نمي توانم چيزي بنويسم. سعي ميكنم اميدوار بمانم اما . . . سخت است.