ما و دریایی
 دریایی استاد ما بود. نسلی از روزنامه نگاران جوان را میگویم که عمدتا کارشان را با همشهری آغاز کردند و در این روزنامه بربالیدند و رشد کردند. انچه که از او یاد گرفتیم آموزه هایی به ظاهر ساده بود که البته همانها را باید رمز موفقیت همشهری دانست. مثلا فروتنی در  برابر خوانندگان( همشهری مدعی اصلاح همه جهان نیست و از موضع بالا به خوانندگانش نگاه نمیکند)، ادب(همشهری شان افراد را رعایت میکند و کمتر دیده ایم این روزنامه حریم شخصی  افراد را نقض کند)، وقار (همشهری مثل یک مرد میانسال محترم است، اگر هم گاهی حرفی  برای گفتن ندارد اما به ندرت هم ممکن است جفنگ بگوید) و بسیاری آموزه های مشابه که  بسیار ساده اما بسیار دشوار و دیریاب هستند. و نیز دریایی مثل همه انها که باهوش و اهل خرد هستند مهربان ، دوست داشتنی و بذله گو بود. دوستش داشتیم و واقعا همه مدیون او هستیم.  . . و چقدر بیماری بدی است آلزایمر. یکی از بدترین خاطرات من روزی است که به عیادت   او رفتیم. و پشیمان شدم. ای کاش نرفته بودیم. ما را به خاطر نمی اورد. منگ نگاهمان می کرد  و آشکار بود که در ذهنش جدال دارد برای اندکی یاد از این چهره های آشنا.  خدایش بیامرزد. 
 
 
 
    
 
       + نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 19:44 توسط ناصر کرمی
        |