یک داستان: سفر به دریای آبی ژرف
قهرمان جوری به خودنويسش نگاه می کرد، انگار اين اولين و تنها خودنويس همه عمرش است. روزنامه را تا کرد و زير کاغذ گذاشت. اول نوشت آبی. يای آبی را جور خوشگلی شکسته و کشيده بود سمت الف آن.
بعد نوشته را کرد دريای آبی. يای دريا را هم به همان خوشگلی شکسته و کشيده بود. بعد نوشته را کرد دورترين دريای آبی، بعد دورترين دريای آبی ژرف، بعد سفر به دورترين دريای آبی ژرف.
به آنچه که نوشته بود، خيره ماند. موج های دريا از سرش گذشتند و از پنجره جاری شدند به بيرون. صدای مرغان مهاجر دريايی اتاق را پر کرد. صدای زنش همهمه مرغان مهاجر را پس راند.
«هنوز آماده نشدی؟ می دونی چقدر دير شده؟ تازه سر راه بايد گل هم بخريم.»
قهرمان گفت: «داشتم خودنويسمو امتحان می کردم. قشنگه. نرم هم می نويسه.»
زن پيراهن قهرمان را جلو او انداخت و گفت: «برای امتحان کردن خودنويس، دو تا خط می کشن، هزار و يک شب که نمی نويسن.»
قهرمان بلند شد و در حالی که پيراهنش را می پوشيد، از پنجره بيرون را نگاه کرد. ازدحام اتومبيل ها توی خيابان، مطمئنش کرد که حتما دير می رسند. با عجله از اتاق بيرون رفت. خودنويس، کاغذ، امواج دريای آبی ژرف و مرغان دريايی مهاجر همان طور ماندند روی روزنامه، با کمی فاصله از پنجره، مشرف به خيابان پرازدحام.
بعد نوشته را کرد دريای آبی. يای دريا را هم به همان خوشگلی شکسته و کشيده بود. بعد نوشته را کرد دورترين دريای آبی، بعد دورترين دريای آبی ژرف، بعد سفر به دورترين دريای آبی ژرف.
به آنچه که نوشته بود، خيره ماند. موج های دريا از سرش گذشتند و از پنجره جاری شدند به بيرون. صدای مرغان مهاجر دريايی اتاق را پر کرد. صدای زنش همهمه مرغان مهاجر را پس راند.
«هنوز آماده نشدی؟ می دونی چقدر دير شده؟ تازه سر راه بايد گل هم بخريم.»
قهرمان گفت: «داشتم خودنويسمو امتحان می کردم. قشنگه. نرم هم می نويسه.»
زن پيراهن قهرمان را جلو او انداخت و گفت: «برای امتحان کردن خودنويس، دو تا خط می کشن، هزار و يک شب که نمی نويسن.»
قهرمان بلند شد و در حالی که پيراهنش را می پوشيد، از پنجره بيرون را نگاه کرد. ازدحام اتومبيل ها توی خيابان، مطمئنش کرد که حتما دير می رسند. با عجله از اتاق بيرون رفت. خودنويس، کاغذ، امواج دريای آبی ژرف و مرغان دريايی مهاجر همان طور ماندند روی روزنامه، با کمی فاصله از پنجره، مشرف به خيابان پرازدحام.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۸۵ ساعت 23:36 توسط ناصر کرمی
|