ابتدا: باز هم تغییر در مدیریت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری. صنعتی که قرار بود جای نفت را بگیرد و ناجی میلیونها جوان بیکار باشد برای چندمین بار در ماه های گذشته با تغییر مدیریت مواجه می شود. بله، برای چندمین بار در ماه های گذشته. حسابش دیگر از دست همه در رفته است. قبلی ها، از جایی آمده بودند بی هیچ ارتباطی با صنعت گردشگری، برنامه یی هم با خود نیاورده بودند، بعد به جایی رفتند باز هم بی هیچ ارتباطی با حوزه گردشگری. کارنامه یی هم از خود باقی نگذاشتند. ایشان که تازه منصوب شده، باز هم از جایی آمده بی هیچ ارتباطی با صنعت گردشگری، در سوابق وی فقط یک دوره کوتاه فعالیت در همین دولت در ارتباط با گردشگری دیده می شود. چرا رفته بود و چرا بازآمده و مدیر قبلی چرا آمده بود و به کجا خواهد رفت و این یکی چه برنامه یی دارد و مدعی چه طرحی است و آن یکی و متقدمان وی چه کارنامه یی داشتند البته سوالهایی است که هرگز به آنها پاسخ داده نخواهد شد. تا بعد، نه چندان ماه های دور، که عطف به ماسبق، این یکی هم برود، بی هیچ کارنامه یی در پشت سر و به جایی بی ارتباط با آنجا که قبلا بود و اینجا که اخیرا آمده بود: مخروبه یی عملا تعطیل به نام سازمان میراث فرهنگی و گردشگری.

بعد: رسیدن دلار به مرز دو هزار تومان برای هر کس که ضرر داشته باشد از یک جهت قطعا به نفع صنعت ایرانگردی است: موازنه را از بین تورهای ورودی و خروجی، به شدت به نفع تورهای ورودی می کند. یک جور فرصت بی نظیر برای تورگردانان و دفاتر خدمات مسافرتی که از موج فزاینده و زیانبار تورهای خروجی بکاهند و بر فعالیت گسترده در حوزه تورهای ورودی متمرکز شوند که با دلار نزدیک به دو هزار تومان خوان گسترده یی است به نفع اقتصاد ملی. اما کیست که این فرصت را دریابد، آن را پرورش دهد و به منصه یک برنامه اجرایی و فراگیر برساند؟ کیست؟ این هنوز از راه نیامده به دنبال منصب دیگر روندگان؟

سرانجام: می گویند کسی نزد حکیمی گفت گمان دارم اسب همان است که در آب می زید و یال دارد. حکیم گفت می دانستم که اسب نمی شناسی، اما نمی دانستم که ماهی را هم نمی شناسی! حالا حکایت ماست. مشکل این نیست که اینان پیچیدگی های صنعت متکی به برنامه ریزی های دراز مدت گردشگری را نمی شناسند. ظاهرا مشکل این است که به حداقلی از اقتضائات و الزامات حوزه مدیریت به معنای عام آن هم اعتقاد ندارند. آبدارچی اداره را هم هر چهار ماه یک بار نمی توان عوض کرد.