لامبورگینی در کوره راه خاکی
ابتدا: ظاهرا این هم یک رویه جدید مدیریت است: درانداختن یک شوآف پرهیاهو که بر همه کاستیهای موجود پرده بیندازد. سازمان حفاظت محیط زیست در حالی که عملا مراقبت از زیستگاهها را به خود واگذاشته، دو ببر مریض سیبریایی را وارد کشور کرده و مدعی شده با آنها میخواهد نسل ببر مازندران را احیا کند. سازمان میراث فرهنگی و گردشگری سه سال است بیخیال میراث رو به قهقرا و هتلهای خالی به دنبال آن افتاده که غرامت جنگ جهانی دوم ایران را از متفقین بگیرد. حالا هم سازمان تربیت بدنی بیشترین دستمزد در تاریخ ورزش را برای استخدام گرانترین مستشار تاریخ ایران هزینه کرده است تا یک مربی گرانقیمت خارجی را در راس تیم ملی فوتبال بگمارد. در این یکی دو هفته لبخندهای کفاشیان کمتر مردم را عصبی کرده است. هزینهها جواب داده و شوآف موفق بوده است.
بعد: فوتبال حرفهای ساختار حرفهای میخواهد. یعنی به عنوان یک «حرفه» بتواند درآمدزا باشد، باشگاهها خصوصی بوده و قالبی همچون یک بنگاه اقتصادی داشته باشند، سختافزار لازم(ورزشگاهها، آکادمیهای آموزش و...) فراهم باشد و چندین پیششرط دیگر. سازمان تربیت بدنی نتوانسته حتی برای دستیابی به یکی از این شروط قدم کوچکی بردارد اما اینگونه انگاشته میشود که با آمدن کیروش دیگر هیچ مشکلی نیست که آسان نشود و گام بزرگ برای اعتلای فوتبال برداشته شده عنقریب است که دروازههای فوتبال جهان یک به یک توسط ایرانیان فتح شود.
دیگر: تصور میکنید واکنش کیروش در برخورد با پدیدهای مثل آرش برهانی چه خواهد بود؟ لابد او را به عنوان بهترین گلزن تاریخ لیگ ایران به او معرفی خواهند کرد. آن وقت دو ساعتی از تمرین تیم ملی نگذشته کیروش متوجه میشود باید همه چیز را رها کرده و به او بغل پا زدن یاد بدهد. لابد خواهد پرسید چگونه است که تا حالا کسی به این بازیکن مستعد سی ساله بدیهیترین تکنیک در فوتبال را یاد نداده است. اگر انصاف داشته باشد به مسئولان فدراسیون فوتبال یادآور خواهد شد آنچه که شما احتیاج داشتید یک مربی آموزشدهنده است(از نوع مربیانی که با تیمهای پایه کار میکنند) نه مربی منچستر، رئال و پرتغال که کارش فقط هماهنگ کردن نوابغ فوتبال با تاکتیکهای پیچیده و مدرن بوده است.
سرانجام: از آن دو ببر سیبریایی یکی مرده و یکی هم رو به موت است. وراث استالین و چرچیل هم تاکنون زیر بار پرداخت حتی یک ریال غرامت به ایران نرفتهاند. اما شاید قدری بیانصافی باشد که استخدام کارلوس کیروش را پروژهای همانقدر نمایشی و بیاثر بدانیم. شاید هم با او به جام جهانی برویم. شاید هم با او هر سه بازی دور اول را نبازیم و در یکی، دو تا از بازیها شانس کسب امتیاز را داشته باشیم. اما به فرض حصول چنین موفقیت گلخانهای، نتایج حاصله چقدر پایدار و مستمر خواهد بود و چقدر تناسب خواهد داشت با واقعیت شورهزار تفتیده فوتبال ایران؟ با لامبورگینی هم میشود کوره راه خاکی را طی کرد. اما این کار باعث نمیشود که کوره راه با اتوبان احساس برابری و هماوردي کند.