دردست خطش با بیانی  شاعرانه بحران فلسفي راانگیزه خودکشی اش اعلام کرده بود. خواسته بود همه او را ببخشند و با همسر بیوه اش مهربان باشند. سواد نداشت و حتی یک کتاب فلسفه یا دیوان شعر هم توی خانه اش پیدا نمی شد. همین پلیس را مشکوک کرده بود و باعث شد در چند ماه آینده رفتار بیوه جوان را تحت نظر بگیرند. زن با یک دانشجوی فلسفه که موهایش را دم اسبی می بست رابطه داشت. کار تمام بود .

پسر دانشجو را یک هفته از سقف آویزان کرده وبدنش را با شلاق کبود کردند. تا بالاخره اعتراف کرد: اوبوده که با مقنی متوفی بحث های فلسفی می کرده، او بوده که تناقص های عالم هستی را برایش شرح می داده و در نهایت وقتی مقنی نتوانسته بود اینهمه تناقض را تحمل کند، او بوده که برایش آن  دست خط خداحافظی را نوشته بود، اگر چه چند روز سعی کرده بود از خودکشی منصرفش کند، ولی مرد در نهایت زندگی در شرایطی را که وجود ازلی قابل تفکیک از عدم وجود نیست ناممکن دانسته و خواسته بود با خودکشی به عدم ابدی بپیوندد.

به خاطر یک بحث فلسفی ساده قاضی نمی توانست دانشجوی جوان را قاتل مرد بداند، او و زن هر دو قسم می خوردند قبل از خودکشی مرد هیچ ارتباط غیر اخلاقی با هم نداشته اند واین یعنی دست قاضی برای اینکه زن و مرد را حتی به چند ضربه شلاق محکوم کند، باز نبود. با این وجود پرونده مابين دادگاه تجدید نظر و دادگاه عالی استان و شعبه دادرسی در شهرستان مدام در رفت و آمد بود. یک مقنی بی سواد که به خاطر بحران فلسفی خودکشی کرده البته موضوع پیچیده و شک برانگیزی بود. در این مدت توی زندان دم اسبی موهاي دانشجوی جوان را از ته قیچی کرده بودند، بیوه مقنی هم از نو ازدواج کرده بود و اولین قاضی پرونده هم بازنشسته شد. شوهر تازه بیوه مقنی اجازه خروج زنش از خانه را نمی داد و به همین خاطر بازجویی های تازه همیشه نیمه تمام می ماند. تا اینکه بالاخره دانشجوی جوان فلسفه هم خودکشی کرد. هیچ دست خطی از او به جا نماند. فقط زندانی هم بند او حرف هایی زد از اندوه اخیر مرد جوان، احساسش درباره اینکه به او خیانت شده و غصه هایش از این بابت. قاعدتاً موضوع قابل ربط بود به ازدواج بیوه مقنی در زمانی که او در زندان به سر می برده. آخرین قاضی پرونده ، حوصله اش از دست این ماجرای کشدار سررفته بود. با جابه جا کردن اسامی دربالای برخی برگه های بازجویی و اسناد دادرسي، گزارش نهایی مرگ دانشجو و مقنی را تغییر داد، بدون آنکه نکته تازه ای را به کل پرونده اضافه کند. مقنی خودکشی کرده بود چون احساس می کرد زنش دارد به او خیانت می کند و دانشجو هم گرفتار در بحران های فلسفی ادامه زندگی راتاب نیاورده  است. اینطور، همه چیز منطقی، باورپذیر و قابل فهم بود.

این بار دیگر پرونده از دادگاه تجدید نظر مرجوع نشد و کارمندان شعبه دادرسی درشهرستان بالاخره نفس راحتی کشیدند. این داستان راآگاتاکریستی ننوشته است، انتظار نداشته باشید همه قواعد یک داستان پلیسی  درآن رعایت شده باشد.