تجمع گلستان و خاطره اي از آيت الله بروجردي
در ابتدا بگويم كه من تجمع گلستان را چون بسياري از نكات موهوم را بر ما روشن كرد تاييد ميكنم و مثل همه ديگر دلمشغولان محيط زيست به بانبان و حاضران اين تجمع دست مريزاد و خداقوت ميگويم. اما بر خلاف محمد درويش كه ميگويد اين تجمع نشان داد ما تنها نيستيم اتفاقا من معتقدم اين تجمع نشان داد ما خيلي هم كم تعداد، تنها، كم اثر و ضربه پذير هستيم. نقل است كه اوايل دهه چهل از آيت الله بروجردي پرسيده بودند كه چرا تلاشي براي برپايي حكومت اسلامي نمي كند؟ وي پاسخ داده بود: كاري نكنيد كه دست ما پيش ديگران باز شود! در تفسير اين حرف دو گونه سخن رانده اند. گروهي ميگويند ايشان ميخواسته سربسته بگويد كه در اين راه دارد تلاش ميكند اما بهتر است كه اين تلاشها مخفي و پنهان باشد. اما گروهي پرشمارتر ميگويند اساسا آيت الله بروجردي اعتقادي به حكومتداري روحانيون نداشت و نگران بود در آميختن طلاب با قيل و قبل بازار و ماليه و بلديه در نهايت باعث رويگرداني مردم از آنها بشود. به يك نحوي ميشود گفت حالا حكايت ما سبزنويسان است. اينجا در عرصه روزنامه و ابنترنت و رسانه ما همه جماعتي قابل اعتنا هستيم. نوشته هاي ما حتي بين جماعتي از غير سبزها هم طرفدار دارد و شماري از اين سبزنويسان از جمله بهترين كارشناسان علوم محيطي در ايران محسوب ميشوند. رسانه هاي خوبي داريم و حتي وبلاگهاي ما به نسبت پر خواننده است و بازار گرمي دارد. اما از فضاي رسانه كه بيرون برويم همان است كه در گلستان ديديم: خودمان بوديم و خودمان، انگار كلوپي از آدمهاي آشنا كه جايي با هم قراري گذاشته اند. اگر گفته بوديم در آن ساعت مقابل استانداري قرار است مردي شش انگشتي از توي كلاهش موش بيرون بياورد احتمالا جماعتي افزونتر براي تماشا حاضر ميشد. قبلا هم گفته ام باز هم ميگويم: ما طرفداران محبط زيست در سراسر ايران مجموعا هزار نفر هم نيستيم. اما مخالفان محبط زيست دست كم هفتاد ميليون نفرند! فرهنگ ملي و آموزه هاي دين و سنت و اين حرفهارا بگذاريد براي مجريان بي مايه راديو و تلويزيون. نودونه درصد مردم ايران يك گوزن زرد را به صورت پنجاه كيلو گوشت در حال حركت ميدانند كه ميبايست تا دير نشده آن را متوقف و مورد استفاده قرار داد! تجمع گلستان به همه ما نشان داد كه چقدر كار ما سخت است و چقدر زيستمندان ايران بي پناهند و نگونبخت. بي خود نيست كه در كمتر از سي سال جمعيت حيات وحش ايران بيش از نود درصد كاهش داشته و از نظر پايداري زيستي رتبه ايران حتي پايينتر از كشورهايي مثل توگو و آنگولا و كامرون است كه هنوز مردمان آن به عنوان يك فريضه مذهبي مادر بزرگ متوفاي خود را آب پز كرده و ميخورند. رفتار جناب استاندار را با يك تعداد آدم تحصيلكرده و آرام و مودب اين كشور ديديد؟ آقاي استاندار نمادي است از همه دولت و همه حاكميت. شوربختانه تر اين است كه بگويم اتفاقا او نمادي از اكثريت غالب مردم هم هست. مردمي كه گرسنه و درمانده لنگ نان شبند و در اين ميان گور باباي تنوع زيستي و پايداري محيطي. مردم تنگشان گرفته است و مبالي بهتر از طبيعت ايران هم نمي شناسند و در حالي كه از صعوبت قضاي حاجت دارند ميپيچند به خود ما سر راه آنها ايستاده ايم و مشنگ وار ميگوييم: حالا قدري تحمل كن من بك داستان حسين كرد برايت بگويم كه چه داستاني است! معلوم است كه با دست ميزند روي تخت سينه ما و شتابان مبرود كه كارش را بكند. كه شتابان رفته اند و كارشان را كرده اند. كه شتابان همچنان خواهند رفت به سر وقت طبيعت تا كارشان را بكنند. مگر آمار دو سه پست پايينتر همين وبلاگ را نديده ايد؟ بله، تجمع گلستان نشان داد كه كار ما طرفداران محبط زيست براي آنكه بتوانيم حتي اندكي اين روند قهقراي طبيعت ايران را كندتر كنيم چقدر سخت است. چقدر سخت است.