مرگ در بزرگراه بهتر است يا تونل؟
ابتدا: داستان مشهوري است که از يک شکارچي پرسيدند ترجيح مي دهي خرس تورا بخورد يا پلنگ ؟ جواب داده بود: البته ترجيح من اين است که خرس پلنگ را بخورد! قاعدتاً درباره ترجيح بين بزرگراه سازي يا تونل سازي در شهري مثل تهران بايد به دنبال يک پاسخ بود از نوع آنچه که شکارچي گفته است.
بزرگراه شهر را تکه پاره ميکند و حتي به تدريج آن را از مفهوم مدنيت خالــي مي کند، از سوي ديگر تهران روي مخروط افکنه هاي متشکل از آبرفت هاي درشـــــت دانه درست شده است و تونل سازي در آن مي تواند قاعده اسفنجي شکل شهر را باز هم نا استوارتر کرده و ضمن مخاطره آميز بودن عمليات احداث و استفاده از تونل هاي ايجاد شده، خطرات جانبي مثل فرونشست زمين در مناطق همجوار تونلها را افزايش دهد. راه بهتر قطعاً مديريت علمي و کارآمد ترافيک است. معمولاً مسافر ايراني در اروپا اول از اين متعجب مي شود که چطور چنين شهرهاي بزرگ و مشهوري (لندن، بارسلون، پاريس و...) چند برابر تهران ماشين دارند، اما نه بزرگراه هاي بزرگتر و نه تونل هاي پهن تر و طويل تر دارند، پس چرا ترافيک اين شهرها پر ازدحام، فرساينده و آزاردهنده نيست ؟ راحتتر اين است که به اين مسافران يادآور شد پنجاه سال است که قرار است تاکسي ها درتهران نچار به استفاده از تاکسيمتر شوند، اما هنوز نشده، و انگار هرگز هم نخواهد شد. و وقتي مديريت شهري توان نصب يک تاکسيمتر روي تاکسي ها را ندارد، با هر مقدار بزرگراه و تونل هم اوضاع ترافيک بسامانتر نخواهد شد. مگر گمان نمي رفت با احداث بزرگراه نيايش و تونل رسالت دست کم ترافيک غرب تهران قابل تحمل شود؟ اما نشد. شهر به تدريج در اين ده سال تبديل شده است به يک سه راه سلفچگان.انبوه بزرگراه هاي پيچ در پيچ و کوچک و بزرگي که از زيروروي هم مي گذرند و محله هاي شهر را تبديل کرده اند به جزيره هاي منفصلي که غالباً هيچ ارتباط ارگانيکي با هم ندارند.بستر شهر و آينده آن ويران شده، تا ما الان راحتتر تردد کنيم، که نشده است. همچنان رنج مي بريم از رفت و آمد در پايتخت سرزمين مادري. که همچنان چشم اندازش هيچ غروري بر نمي انگيزد و هيچ حس زاد بومي ايجاد نمي کند.
بعد: مي توان گفت پر رونق ترين بخش هاي اقتصادي وصنعتي کشور در بيست سال اخير عبارت بوده اند از سدسازي، خودروسازي، جاده سازي و در داخل شهرها بزرگراه سازي . بلا استثناء هم همگي با مخالفت مداوم طرفداران محيط زيست روبرو بوده اند. اينکه پروژه هاي عمراني و صنعتي در ايران بدون ارزيابي زيست محيطي و غالباً درتقابل با معيارهاي محيط زيست و توسعه پايدار اجرا مي شوند، فقط يک جنبه ماجراست، جنبه ديگر اين است که هميشه اين شبهه وجود داشته اصرار بر اجرا و توسعه حوزه هاي پيش گفته بر مبناي يک جور تقسيم منافع ما بين بهره مندان از رانت هاي قاهرانه صورت گرفته است. اطلاق عنوان مبهم اما در عين حال سرشار از غيظ و کنايه " مافيا" به سدسازها، خودروسازهاو جاده سازهاو بزرگراه سازها از سوي طرفداران محيط زيست بر همين مبنا بوده است. اين ماجرايي مستند است که يک بار در يک بازديد استاني صبح يک روز در ابتداي يک دره کلنگ احداث يک جاده را به زمين زده بودند و ظهر آن روز در انتهاي همان دره کلنگ احداث يک سد را. نکته اين است که با احداث سد تمام دره و نيز آن جاده جديد الاحداث به زير آب مي رفته است! جالبتر اين است که نه سد و نه جاده هيچکدام نه فقط ارزيابي زيست محيطي بلکه حتي توجيه اقتصادي هم نداشته اند! اما به هر حال بسيارند از اين سدها و جاده هاي بي ضابطه و زيانباري که ساخته مي شوند و اگر براي مردم آب ندارند براي سازندگان شان البته نا ن بسيار دارند. حتي مضحکه تر از سد و جاده آن دره زاگرس، موضوع خودروسازي در ايران است. خودروهاي پر مصرف، آلاينده ، نا ايمن و غير استاندارد را به زور به مصرف کننده تحميل مي کنند، به بهانه رونق صنعت ملي. صنعتي که حيات آن فقط وابسته است به يک بخشنامه ظالمانه که بازاري بزرگ را در انحصار آلايندگان پر توقعي درآورده است که مسلسل کشيده اند به ريه هاي مردم. مي تازند بر اسب جفا... که البته مي توانند. بزرگراه سازي در شهر هم ماجرايي است بر همين سياق. آسفالت کردن يک جا به معني قتل ابدي آن است. و هرجا مي توانند آسفالت مي کنند و به پيش مي تازند. شهر را ازدحام بزرگراهها و خودروها فرا گرفته اند و اين روند همچنان ادامه دارد. مديريت عالمانه و روزآمد ترافيک دردسر دارد و دشوارتر است و البته منافعي جانبي هم ندارد، دست گذاشتن روي منافع توسعه ناوگان حمل و نقل عمومي و متروو... هم کار دشواري است، پس تا نفس دارند بزرگراه مي سازندو... انگار بازي تازه تونل سازي است.
سرانجام: بالاخره تونل بسازند بهتر است يا بزرگراه ؟ مي گويد وقتي هست که در آن زهر نيز انگبين مي نمايد. در شرايط ويژه شهري مثل تهران البته پيامدهاي ناگوار تونل از بزرگراه کمتراست. مضاف بر آنکه تهران چاره اي ندارد جز آنکه از هيئت يک شهر معلق خارج شود و قدري از رفت و آمد خود را به زير زمين بکشاند. اما اين نگراني هست که تونل سازي نيز به يک رانت و فرصت انحصاري تازه تبديل شود و آن وقت ببينيم تونلها نيز به پديده اي مثل سد و خودرو و جاده تبديل شده اند که صبح تا شب دلمشغولان محيط زيست بايد عليه آنها بجنگندوگرنه هر آأم عاقلي مي داند که در شرايط معقول انسان نيازمند سد و جاده و خودرو است. بله ، اگر فرو نريزد بر سرما، تونل بهتر از بزرگراه است.اما لطفاً بيشتر فکر کنيد به خلل و فرج آبرفت هاي درشت دانه مخروط افکنه تهران .وقت مردن توي بزرگراه ، دست کم اين است که روح آدم فرصت پرواز به آسمان را دارد.