گول این اخلاق گرایی افراطی و ریاکارانه را نخور
ژنرال در لابیرنت
ابتدا: انتشار كتاب " ژنرال در لابيرنت "( درايران باچند جور ترجمه و چند جور اسم به بازار آمد،ازجمله "ژنرال در هزارنوي خويشتن ") دردسرهاي زيادي براي گابريل گارسيا ماركز درست كرد. در اين كتاب چهره اي انساني از سيمون بوليوار اسطوره آمريكايي لاتين ترسيم شده بود ، اما بسياري از مردم اين قاره ذكر واقعيات انساني درباره ليبرتادورس (لقب بوليوار، به معناي آزادي بخش )را برنتافتند و كتابفروشي هايي كه اين كتاب را عرضه ميكردند به آتش كشيدند . كار به آنجا كشيد كه براي فروخواباندن اعتراضها ماركز مجبور شد در يك برنامه زنده تلويزيوني رودررو با مردم آمريكاي لاتين صحبت كرده و آنها را دعوت به آرامش كند . بسياري گمان مي كردند او ناچار خواهد بود دراين باره از همه عذرخواهي كند . اما ماركز خيلي راحت و صميمي گفت : من هم مثل شما ژنرال را دوست دارم . او اسطوره من هم هست . اما اوهم مثل همه انسان ها محدوديت هاي خودش را داشت . من براي او به عنوان يك انسان حق اندكي نظربازي ، نياز شديد به دستشويي در هنگام دل درد و ... را قائل هستم ! و البته ، حرفهاي ماركز اعتراضها را خواباند و ديگر كسي به كتابفروشي ها حمله نكرد . در قياسي البته قدري مع الفارق مي توان با همين ديدگاه درباره اميرقلعه نوعي هم حرف زد. او مربي باهوشي است كه به سرعت روحيه ستيزه جويي و جاه طلبي را به تيمش تزريق مي كند ، در انتخاب بازيكنان و چيدن تيم مهارتي فوق العاده دارد وبا مديريتي قوي مي تواند متن و حاشيه تيمي با ميليونها طرفدار و يا شهرآوردي پرتنش با ميليونها بيننده را مديريت و كنترل كند .
اما خيلي ها دايره محدود واژگان او، لحن تصنعي او در مصاحبه ها ، كاراكتر غير انتلكتوئلي و برتري طلبي مدامش را دوست ندارند . مضاف برآنكه در هر بازي غالباً يكي دو مسئله فرامتني را در متن مسابقه دخالت مي دهد ، مثل دست كم يك تعويض با توجيه فني ناكافي در هر مسابقه ، كه صرفاً ارتباط دارد با حواشي تيم در هفته منتهي به آن مسابقه ، كه به طور معمول باعث بروز مشكلات فني براي او وتيمش مي شود و فرصت را براي بهانه جويي منتقدان فراهم مي كند . اما، قلعه نويي همين است ، در نهايت يك مربي فوتبال با نتايج تيمش بايد مورد قضاوت قرار بگيرد. احتمالاً يكي از نچسب ترين وغيرقابل تحمل ترين آدمهاي فوتبال جهان خوزه مورينيو است . اما اين اصلاً از اعتبار او به عنوان يك مربي فوتبال نمي كاهد. اگر بگوييم سرو شكل آراسته ، گفتمان سنجيده و ادبيات زيبا و رفتار انساني پسنديده مي تواند يك مربي را محبوب تر كند ، البته حرف درستي زده ايم ، اما من گمان مي كنم تاثير همه مولفه هاي بالا حداكثر در حد نتيجه دويا سه بازي است ! يعني مربي خوش اخلاق خوش رفتار و خوش صحبت مي تواند هفت هشت بازي پي در پي نتيجه نگيرد، اما مربي ناآراسته بداخلاق احتمالاً يكي دو بازي زودتر اخراج خواهد شد! شك ندارم كه اگر ابومسلم حنطه بعد از آن چهار برد پياپي دوبرد ديگر هم به دست آورده بود،خيلي ها درمشهد عكس علي حنطه را به ديوار اتاق شان مي زدند !
قطعاً اگر بخواهند پنج مربي بزرگ دنيا را انتخاب كنند، دونفر از آنها آرسن ونگر و آلكس فرگوسن خواهند بود .اما كيست كه خبرنداشته باشد از به هم پريدن هاي بچگانه اين دو مرد جا افتاده كهنسال ؟ آنچنانكه يك بار پرتيزاژترين روزنامه انگلستان ناچار شده بود خطاب به اين دونفر در صفحه اول خود با تيتر درشت بنويسد: احمق ها ، بس كنيد "
اما آن مجادله هاي بچگانه هرگز باعث نشدند كسي لقب پروفسور را از ونگر و عنوان اشرافي " سر" ر از فرگوسن پس بگيرد. واقعيت اين است كه در نبردهاي مردانه و سراسر اصطكاك فوتبال حرفه اي ، آقاي خاص "و جناب پروفسور و عاليجناب " سر" هم حق مجادله ها و رفتارهايي را دارند ، كه در هيچ عرصه ديگري به چنان مردان سن و سال داري روا داشته نمي شود .
بعد : قلعه نويي اساساً جاذبه و دافعه اي خيلي قوي دارد. مي توان ادعا كرد حداكثربيست درصد از اهالي فوتبال درباره او نظري خنثي دارند. مابقي يا عاشق او هستند يا از او متنفرند . اما فضاي محافظه كارانه و اخلاق جويي هاي افراطي و بي منطق جامعه ايراني معمولاً چنين كاراكتري را نمي پسندند .مي گويند هزاردوست كم و يك دشمن بسيار است .در عرصه زندگي واقعي شايد اينطور باشد، اما به عنوان يك مربي فوتبال ، شما فقط يك تيم داريد، اگر برنده باشيد دل طرفداران آن تيم را به دست مي آوريد ، البته به بهاي منفورشدن نزد انبوهي آدم ديگر . تنها مربيان برنده با كاريزماي قوي مي توانند جاذبه و دافعه قوي هم داشته باشند.
پس ، آنچه كه به عنوان نقطه ضعف قلعه نوعي (به ويژه زماني كه سرمربي تيم ملي بود) ياد مي شود ، به واقع نقطه قوت اوبه عنوان يك رزم آورورزشي است . البته فشار مطبوعات باعث شده اواخيراً از اين ويژگي ذاكي اش عقب بنشينيد . در برخورد باديگران محافظه كارشود. بعد از هربازي يادآور شود كه شكست تيم بازنده (ولو باپنج گل ) چيزي از ارزش هاي اين تيم و مربيان آن نمي كاهد (آياواقعاً نمي كاهد؟!) بي خود و بي جهت از اين و آن تشكر كند و هر جا كه مي رود چه جمع طرفداران پرسپوليس باشد و چه اهواز و كرمان و انزلي و ... آنجا را خانه دوم خود بداند . جديداً اينطور صحبت كردن قلعه نوعي را نشانه تحول مثبت او مي دانند ، در حالي كه چنين استحاله اي بيش از آنكه مثبت باشد، نگران كننده است . مردي جسور و برتري طلب در حال تبديل شدن به محافظه كاري مصلحت طلب و آماده تسليم بودن است .
ديگر: قلعه نوعي كاربرد كه نه ،بعضاً حتي تلفظ واژگان دشوار و پيچيده فني را بلد نيست . لب تاپ ندارد و كسي نديده اوروي تخته سياه خطوط معوج عجيب و غريب تحت عنوان تاكتيك بكشد.
4-1-4-1 و 4-2-3-1 تيمش را نمي چيند و البته مدرك تحصيلي معتبري هم ندارد . پس ، هميشه در مظان اتهام كم بودن دانش فني قرار دارد. اما آيا كسي از تحصيلات و مدل لب تاپ اسكولاري خبردارد؟
به نظر شما هيدنيك و فرگوسن و مورينيو خودشان بازي را در كامپيوتر آناليز مي كنند يا دستيار دوم و سوم و چهارم شان ؟ كداميك از مربياني كه دوست دارند با لپ تاپ زير بغل در انظار ديده شوند تا كنون نتايج قابل توجهي گرفته اند ؟ كي ديده ايد كه فرگوسن وونگرو هيدينگ و اسپالتي و مورينيوو ... در مصاحبه بعد از بازي به جاي توضيح نكات فني سخنان حكيمانه و اشعار نغز و پندهاي فلسفي بگويند؟ اينجور ادا درآوردن هاي آبكي و بي ربط و بعضاً رياكارانه فقط مخصوص فوتبال ايران است كه متاسفانه به شدت از سوي مطبوعات ( حتي دنياي فوتبال ) و برنامه نود هم دامن زده مي شود .
نيز: خوش صحبت بودن با حرفي براي صحبت داشتن موضوعي جداگانه است . متاسفانه كارشناسان فوتبال در ايران فقط آدم هايي خوش صحبت هستند و بس . نمونه بارزش اميرحاج رضايي است كه معتبرترين و پركارترين كارشناس فوتبال هم انگاشته مي شود . كدام نكته فني تازه اي تاكنون از اين كارشناس البته متشخص و محترم شنيده شده ؟ شايد تلويزيون تا كنون پانصد ساعت وقت در اختيارمرتضي محصص گذاشته تا هر چه مي خواهد دل تنگش درباره مسائل فني فوتبال بگويد . از اين پانصد ساعت آيا نيم ساعت بحث فني اثر گذار و آموزنده در ذهن كسي باقي مانده است ؟ مي گويند قلعه نوعي به مشاوره فني كارشناسان معتبر اعتنايي ندارد . مي توان گفت همين كه تحمل مي كند و با آنها دست به يقه نمي شود جاي شكرش باقي است !
سرانجام : قلعه نوعي و دايي از جهاتي شبيه هم هستند . هر دو مغضوب و منفوردست كم نيمي ازطرفداران فوتبالند ،هر دو مناصبي غبطه برانگيز در فوتبال ايران دارند و هر دو براي بقا نيازمند بردن هستند ، بردهاي هر دو بعد از اولين باخت فراموش مي شود ( از بس دشمن دارند ) و هر دو تحت فشار به آدم هايي باهئوش تر و قوي تر تبديل مي شوند . به همين خاطر مي توان نسبت به نتيجه امروز بازي استقلال - الاتحاد و بازي آتي ايران-عربستان خوشبين بود. اين دو آنقدر تحت فشارقرار گرفته اند كه اكنون چاره اي جز بردن نداشته باشند .
بازي شجاعانه و پيروزي استقلال در مصاف امروز شايد با برخورد منطقي اهالي مطبوعات بتواند به نقطه عطفي براي اميرقلعه نوعي تبديل شود. اينكه او ياد بگيرد به مدروز و آنچه كه مشتي آدم سطحي ميخواهند به او تحميل كنند تن در ندهد ، فريب كارشناسان غالباً شومن تلويزيون را نخورد، خودش باشد،خود خودش و از روح ستيزه جوي برتري طلب خودش فرار نكند . قلعه نوعي با همان اشاره ابرو به " علي " براي تاديب آن خبرنگار شناخته مي شود ، و يا آن خنده معنادار درباره وضعيت تيم ملي ، نخواهيم كه او هم به يك رياكار كم خاصيت ترسو تبديل شود، درباره فوتبال فقط با منطق فوتبال قضاوت كنيم .