یک داستان: مصحح و نساخ
داروغه به مرد متمرد گفته است: "تنها، از شهر برو" يا "از شهر، تنها برو" يا " از شهر تنها، برو" . آن روزها شهر در محاصره دشمن بوده است. همه آنچه كه از ماجرا باقي مانده همين جملهاي است كه يك نساخ بي دقت در گوشه یک متن بيربط نوشته است. ته صفحه جا نبوده، كلمات را يكي عمودي بالاي سطر آخر نوشته، يكي درست بعد از آخرين كلمه آن سطر، يكي هم مابين دو سطر آخر. حالا نميشود درست فهميد كه ماجرا چه بوده. مرد متمرد محكوم شده است به تنهايي از شهر بيرون رفتن و كشته شدن به دست محاصره كنندگان يا تخفيف دادهاند به او براي فقط از شهر بيرون رفتن و نه هيچ عقوبت ديگري، يا اينكه نوع محكوميت يك جور جايزه بوده است براي خروج از شهر تنهايي كه در نهايت سقوط خواهد كرد و ساكنان آن از دم تيغ خواهند گذشت. مصحح به نساخ لعنت ميفرستد و متن را از نو ميخواند.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 20:46 توسط ناصر کرمی
|