به یاد دکتر اسدی

 قديمي‌ها مي‌گفتند كوزه آنقدر لب چشمه مي‌رود و برمي‌گردد تا سرانجام روزي بشكند. دكتر اسدي هم بالاخره در یکی از جاده‌هاي صعب‌العبور طبيعت ايران از تكاپو بازماند. سي سال بود كه اين راه‌ها را مي‌رفت و مي‌آمد. چندين سال به خاطر يوزپلنگ‌ها، چندين سال به خاطر فوك هاي خزر و اين اواخر هم به خاطر گوزن‌هاي زرد. اميدوار بود به بقاي اين گونه و برنمي تابيد بدگماني‌ها را به احتمال انقراض گوزنها و يوزپلنگ هاي ايران. كسي نمي‌دانست كه او از جمله منابع خبري گروه محيط زيست روزنامه همشهري بود. عادت داشتم به تلفن‌هاي گاه و بي‌گاه او. با صدايي خسته و آرام كه نشان از روح فروتن او داشت. نصف شب مي‌گفت اين چند قوچ به شكل مشكوكي در چاله‌هاي نمك گير افتاده‌اند. مي‌گفتم آنجا كجاست؟ مي‌گفت جزيره اشك، درياچه اروميه. مي‌گفتم چرا؟ مي‌گفت مشكوك است ديگر... بقيه‌اش را خودت تحقيق كن. و البته مي‌دانست كه بقيه‌اش را هم خودش بايد بالاخره مي‌گفت. در تهران ادارات را تعطيل كرده‌اند چون رفت و آمد براي كارمندان دشوار است. و او خوش نداشت یکی از ناجيان طبيعت ايران ملقب شود، مي‌گفت من فقط يك كارمند سازمان حفاظت محيط زيستم. و اين كارمند، در اين آخرالزمان يخ و برف رفته بود تعدادي گوزن‌ زرد را از ساري به ياسوج منتقل كند.

و مرگ در جايي از جاده ياسوج كمين كرده بود. كوزه بالاخره از چشمه برنگشت.

گفت اي سوار سرگشته سروها، روح من شبي مهتابي را نثار تو مي‌كند... خدايش بيامرزد كه مهربان مردي بود براي مخلوقاتش.

این برف و آن دهه تفتیدگی

 سرخط اول روزنامه همشهري در بيست‌وهشتم اسفند 1379 اين بود: «دهه سبز هشتاد فرامي‌رسد».از پس خشكسالي‌هاي ويرانگر دهه هفتاد، كه موجب شد بسياري از زيست‌بوم‌هاي گرانسنگ جنوب و شرق ايران نابود شوند، اين سرخط نويدي بود بر پايان آن دهه تفتيدگي و آغاز يك دوره تازه ‌ترسالي.اكنون سه شنبه هیجدهم دي‌ماه 1386 است. افزون بر 6 سال از آن پيش‌بيني گذشته است.در اغلب مناطق كشور در اين 6 سال نه‌تنها ميزان بارش‌ها از حد متوسط مورد انتظار افزونتر بوده بلكه در مواردي حتي ميزان بارش يا سرما از آمارهاي 20 يا 40 ساله نيز فراتر رفته است.به‌واقع آنچه را كه طبيعت در دهه هفتاد از ايران ستانده بود، در دهه 80 پس داد. اين ترسالي‌ها چهره جنوب و شرق ايران را ديگربار ترميم كرد و حتي به زايايي ديگر بار حيات در مناطقي همچون تالاب‌هاي سه‌گانه هامون انجاميد، كه گمان مي‌رفت براي هميشه تسليم نيستي شده‌اند.

اين برف سنگيني كه باريده است در اين چند روز، برفي كه در افزون بر 40 سال كم‌سابقه بوده است، از پس آن تنگ‌چشمي‌هاي آسمان بر می تابد که طبیعت هرگز نامهربان نيست.

جايي مي‌دهد، جايي نمي‌دهد، زماني مي‌بارد، زماني نمي‌بارد، زماني خوشخوي است و زماني تندخوي، اما هرگز حق را فرو نمي‌گذارد و جايي را از آنچه بايسته حيات آن است، محروم نمي‌كند. نامهربان خود انسان است كه براي لقمه ناني پهنه وسيعي از طبيعت را نابود مي‌كند، براي 20 دقيقه زودتر رسيدن جنگلي 3 ميليون ساله را ويران مي‌كند، آبکندها مسدود مي‌كند، برخط القعرهاي حيات‌افرين سد مي‌بند، بي‌محابا براي اندك طعامي، شايد چرب‌تر و شايد هم نه، گستره وسيعي از زيستبوم را به گند مي آلايد و رفتارش با طبيعت مصداق آن «مستي بود كه از ران خود مي‌خورد كباب...»

اين مجال فرصت  نيست كه واشكافته شود كه به‌درستي طبيعت هميشه و همه‌جا منشاء ثروت و بختياري است و همه آنچه تيره‌روزي و فقر و انهدام را موجب شده محنصراً ريشه در رفتارهاي كوته‌بينانه انسان دارد. به اين برف بنگريم، دهه هفتاد را به‌خاطر بياوريم و در رفتار خود با طبيعت ايران تأمل كنيم.